حدود 3 نتیجه (0.75) ثانیه پخش همه دارای پیشواز
زبان

وصل و هجران - محمد اصفهانی

ای خدا این وصل را هجران مکن سرخوشان عشق را نالان مکن بر درختی کآشیان مرغ توست شاخ مشکن مرغ را پران مکن باغ جان را تازه و سرسبز دار قصد این مستان و این بستان مکن ای خدا این وصل را هجران مکن سرخوشان عشق را نالان مکن چون خزان بر شاخ و برگ دل مزن خلق را مسکین و سرگردان مکن بر درختی کآشیان مرغ توست بر درختی کآشیان مرغ توست شاخ مشکن ، شاخ مشکن ، مرغ را پران مکن شاخ مشکن ، شاخ مشکن ، مرغ را پران مکن باغ جان را تازه و سرسبز دار قصد این مستان و این بستان مکن کعبه اقبال کعبه ی اقبال این حلقه است و بس کعبه ی اومید را ویران مکن نیست در عالم ز هجران تلختر هرچه خواهی کن ولیکن آن مکن

زرین کلاه - محمد اصفهانی

بسیار سالها به سر خاک ما رود کاین آب چشمه آید و باد صبا رود دامن کشان که می رود امروز بر زمین فردا غبار کالبدش در هوا رود یارب مگیر بنده مسکین و دست گیر کز تو کرم برآید و بر ما خطا رود خاکت در استخوان رود ای نفس شوخ چشم مانند سرمه دان که در او توتیا رود بر سایبان حسن عمل اعتماد نیست سعدی مگر به سایه لطف خدا رود اگر زرین کلاهی عاقبت هیچ به تخت ار پادشاهی عاقبت هیچ گرت ملک سلیمان در نگین است در آخر خاک راهی عاقبت هیچ الهی آتش عشقم به جان زن شرر زآن شعله ام بر استخوان زن چو شمعم برفروز از آتش عشق بر آن آتش دلم پروانه سان زن

غم غفلت - محمد اصفهانی

ز ره هوس به تو کی رسم نفسی زخود نرمیده من همه حیرتم به کجاروم به رهت سری نکشیده من به چه برگ ؛ ساز طرب کنم زچه جام ؛ نشئه طلب کنم ؟ گل باغ شعله نچیده من می داغ دل نچشیده من تو به محفلی ننموده رو که زتاب شعله ی غیرتش همه اشک گشته به رنگ شمع و زچشم خود نچکیده من چه بلا ستمکش غیرتم چه قدر نشانه ی حسرتم که شهید خنجرناز تو شده عالمی و تپیده من تو و صد چمن طرب و نمو من و شبنمی نگه آبرو به بهار عالم رنگ و بو همه جلوه تو همه دیده من به کدام نغمه ی دل گسل زنوا کشان نشوم خجل چو جرس به غیر شکست دل سخنی زخود نشنیده من من بیدل و غم غفلتی که زچشم پر ز فسون تو همه جا زجلوه ی من پراست و به هیچ جا نرسیده من